
شنيدند مردي به ايران مي ايد
كه از لهجه اش لحن قران مي ايد
قدم بر زمين مي گذارد تو گويي
در اين خاك خشكيده باران مي ايد
خدا گندم از خاك مي پروراند
كبوتر...كبوتر فراوان مي ايد
بپاشيد و قسمت كنيد و بروبيد
گل و نقل و ايينه ، مهمان مي ايد!
مي ايد و امد و مهمان ما ماند
از آن جمله سبز از ان مي ايد!
و مهمان ما ماند مهمان غربت
شهيدي كه با زخم پنهان مي ايد
نفهميدي اي شعر !اي درد كهنه!
چرا زعفران از خراسان مي ايد؟!
چرا از ميان هزاران پرنده
كبوتر به اينجا فراوان مي ايد؟

بی تاب بوی ناب حرم هستم ، دستم دخیل پنجره فولاد است
مادربزرگ نیستی اما باز ، دلتنگی ام به یاد تو افتاده ست
دنبال چشمهای تو می گردم در صورت تمامی زائر ها
دنبال خاطرات ترک خورده ، زیر عبور ترد مسافرها
یک چادر سفید گلی دارم ، یک دختر سه ساله بی تابم
این گنبد طلا چه قدر دور است ، سرتاسر مسیر نمی خوابم!
این گنبد طلا که پدر با بغض ،می گفت:( قبر ضامن اهوهاست)
می گفت بیمه حرمش هستی ، چون بهتر از تمامی داروهاست!
یک چادر سفید گلی بر سر ، بی تاب و گیج در بغل مادر
عطر گلاب ، گریه ، دعا ، قران ، حس می کنم نمی شنوم دیگر!
حس می کنم نمی شنوم دیگر ،جز یک صدا ، صدای دعا از دور
چشمم به گنبد تو که می افتد ، پر می شود فضای حرم از نور
حس می کنم کسی که دعا می خواند ، یک زائر غریب و مسافر بود
انگار یک نفر به دلم می گفت:(اینده تو بود که شاعر بود!)
اینده ای که دفتر شعرش را ، نذر کبوتران حرم کرده ست
اینده است و اینه ام هرچند ، از گریه چشمهاش ورم کرده ست!
اینده ام سراغ کسی می گشت ، در صورت تمام مسافر ها
یک پیرزن که دست مرا ول کرد ، در ازدحام دائم زائر ها!
یک پیرزن که چادر گلدارش ، بین کبوتران حرم گم شد
یا با کبوتران حرم پر زد ، یا اینکه چند دانهء گندم شد!
