سخت است ولی قبول میکنیم !

سخت است ولی قبول میکنیم


سخت است برای ما قبولی این ارا اما ما وام دار بصیرت امام خمینی و امام خامنه ای هستیم .

 ما فرزندان روح الله هستیم که به رای مردم برای انتخاب بنی صدر احترام قائل شد و در صورتی که بنی صدر رو قبول نداشت به ریاست جمهوری پذیرفت و بعد ها مردم به اشتباه خود پی بردند . زمان زیادی از اون دوران نگذشته و شاید تاریخ در حال تکرار است  کسی چه می داند . ما تابع قانون هستیم و به مسولین کشورمان ایمان کامل و قلبی داریم و هیچگونه ادعایی مبنی بر تقلب در انتخابات رو نداریم . انشاالله که مدعیان دروغین دموکراسی انتخابات ایران را به خوبی رصد کنند و ببیند که مردمان کشور ما به هر سلیقه سیاسی تابع قانون هستند . امیدورام طیف اصلاح طلبان دیگر در انتخابات اینده به ادعاهای دروغین دیگر کشورها دامن نزنند و تابع قانون باشند . این انتخابات رو به حساب تقدیر ملت ایران میگذاریم.

ریاست جمهوری مبارک دکتر حسن روحانی

این داستان را حتما بخوانید !

پس از ۱۱ سال زوجی صاحب فرزند پسری شدند. آن دو عاشق هم بودند و پسرشان را بسیار دوست داشتند. فرزندشان حدوداً دو ساله بود که روزی مرد بطری باز یک دارو را در وسط آشپزخانه مشاهده کرد و چون برای رسیدن به محل کار دیرش شده بود به همسرش گفت که درب بطری را ببندد و آنرا در قفسه قرار دهد. مادر پر مشغله موضوع را به کل فراموش کرد.
پسر بچه کوچک بطری را دید و رنگ آن توجهش را جلب کرد به سمتش رفت و همه آنرا خورد. او دچار مسمومیت شدید شد و به زمین افتاد. مادرش سریع او را به بیمارستان رساند ولی شدت مسمومیت به حدی بود که آن کودک جان سپرد. مادر بهت زده شد و بسیار از اینکه با شوهرش مواجه شود وحشت داشت.
وقتی شوهر پریشان حال به بیمارستان آمد و دید که فرزندش از دنیا رفته رو به همسرش کرد و فقط سه کلمه بزبان آورد.
فکر میکنید آن سه کلمه چه بودند؟
شوهر فقط گفت: “عزیزم دوستت دارم!”
عکس العمل کاملاً غیر منتظره شوهر یک رفتار فراکُنشی بود. کودک مرده بود و برگشتنش به زندگی محال. هیچ نکته ای برای خطا کار دانستن مادر وجود نداشت. بعلاوه اگر او وقت میگذاشت و خودش بطری را سرجایش قرار می داد، آن اتفاق نمی افتاد. هیچ دلیلی برای مقصر دانستن وجود ندارد. مادر نیز تنها فرزندش را از دست داده و تنها چیزی که در آن لحظه نیاز داشت دلداری و همدردی از طرف شوهرش بود. آن همان چیزی بود که شوهرش به وی داد.
پ .ن :  گاهی اوقات ما وقتمان را برای یافتن مقصر و مسئول یک روخداد صرف می کنیم، چه در روابط، چه محل کار یا افرادی که می شناسیم و فراموش می کنیم کمی ملایمت و تعادل برای حمایت از روابط انسانی باید داشته باشیم. در نهایت، آیا نباید بخشیدن کسی که دوستش داریم آسان ترین کار ممکن در دنیا باشد؟ داشته هایتان را گرامی بدارید. غم ها، دردها و رنجهایتان را با نبخشیدن دوچندان نکنید.
اگر هرکسی می توانست با این نوع طرز فکر به زندگی بنگرد، مشکلات بسیار کمتری در دنیا وجود می داشت.
حسادت ها، رشک ها و بی میلی ها برای بخشیدن دیگران، و همچنین خودخواهی و ترس را از خود دور کنید و خواهید دید که مشکلات آنچنان هم که شما می پندارید حاد نیستند.
مردمان

کودکی !


 
پا به پای کودکی هایم بیا
کفش هایت را به پا کن تا به تا

قاه قاه خنده ات را ساز کن
باز هم با خنده ات اعجاز کن
...
پا بکوب و لج کن و راضی نشو
با کسی جز عشق همبازی نشو

بچه های کوچه را هم کن خبر
عاقلی را یک شب از یادت ببر

خاله بازی کن به رسم کودکی
با همان چادر نماز پولکی

طعم چای و قوری گلدارمان
لحظه های ناب بی تکرارمان

مادری از جنس باران داشتیم
در کنارش خواب آسان داشتیم

یا پدر اسطوره دنیای ما
قهرمان باور زیبای ما

قصه های هر شب مادربزرگ
ماجرای بزبز قندی و گرگ
·
·
·
· غصه هرگز فرصت جولان نداشت
· خنده های کودکی پایان نداشت

· هر کسی رنگ خودش بی شیله بود
· ثروت هر بچه قدری تیله بود

· ای شریک نان و گردو و پنیر !
· همکلاسی ! باز دستم را بگیر

· مثل تو دیگر کسی یکرنگ نیست
· آن دل نازت برایم تنگ نیست ؟

· حال ما را از کسی پرسیده ای؟
· مثل ما بال و پرت را چیده ای ؟

· حسرت پرواز داری در قفس؟
· می کشی مشکل در این دنیا نفس؟

· سادگی هایت برایت تنگ نیست ؟
· رنگ بی رنگیت اسیر رنگ نیست ؟

· رنگ دنیایت هنوزم آبی است ؟
· آسمان باورت مهتابی است ؟

· هرکجایی شعر باران را بخوان
· ساده باش و باز هم کودک بمان

· باز باران با ترانه ، گریه کن !
· کودکی تو ، کودکانه گریه کن!

· ای رفیق روز های گرم و سرد
· سادگی هایم به سویم باز گرد!
 

شادترین شهرهای جهان+اینفوگراف

یافتن جایی که بتوان برای چند روز یا برای ادامه زندگی در آرامش و شادی زندگی کرد،‌در این جهان که ناپایداری و تحول لحظه به لحظه در آن افزایش پیدا می‌کند،‌چندان کار آسانی به نظر نمی‌آید.

 

اما شاید آشنایی با مکان‌هایی که نسبت به دیگر نقاط جهان وضعیت بهتری دارند، یا دست کم به عنوان شاد‌ترین شهرهای جهان شناخته شده‌اند، بتواند به نقشه شما برای سفر به جایی آرام و به دور از دغدغه کمک کند. در این اینفوگرافی 10 شهر شاد جهان را که بر اساس نظرسنجی عمومی و با امتیاز دهی به شاخص‌هایی از قبیل میزان فضاهای خارجی، مناطق فرهنگی، مراکز خرید، اجراهای هنری و سرگرمی رتبه‌بندی شده‌اند را مشاهده می‌کنید:



روایتی از آخرین لحظات زندگی شهيد محسن وزوايی

شهید محسن وزوایی، 5 مرداد سال 1339 در محله نظام آباد تهران، در دامان خانواده‌ای اصیل و مذهبی دیده به جهان گشود.


این شهید بزرگوار و عاشق وارسته و آگاه، پس از ماه‌ها مجاهدت و مبارزه با دشمنان اسلام و حماسه آفرینی در عملیات‌های متعدد و به ویژه بیت‌المقدس، سرانجام در دهم اردیبهشت سال 1361، در 22 سالگی هنگام هدایت نیروهای تحت امر خود، بر اثر اصابت گلوله و ترکش به شهادت رسید. متن زیر روایتی است از آخرین لحظات زندگی زمینی شهید محسن وزوایی:
 
ـ مسعودی جان دقیق توجه کن... شما باید نیروهایت بلافاصله بروند در سمت چپ جاده مستقر بشوند، حتی یک نیرو هم نباید سمت راست جاده باشد. خودت که می‌دانی سمت راست هیچ حافظ و مانعی برای نیروها وجود ندارد. شنیدی چی گفتم؟
 
مقارن ساعت ده صبح در پی پیشروی دلهره‌آفرین حدود یکصد و دوازده دستگاه تانک لشکر 3 زرهی دشمن از سمت جنوب ایستگاه گرمدشت به سوی مواضع گردان‌های مقداد و میثم، محسن وزوایی شخصاً هدایت عملیاتی این دو گردان را بر روی جاده اهواز ـ خرمشهر به عهده گرفت.
 
محسن تمام گردان‌های تحت امر محور عملیاتی محرم را از طریق بی‌سیم فرماندهی محور، مخاطب قرارداد و با لحنی مصمم و جدی گفت «به کلیه واحدها، به کلیه واحدها! همه سریع به جلو پیشروی کنید... الله‌اکبر!».
 
با شدت گرفتن آتش دشمن، زمین غرب کارون به لرزه درآمد و آتش منظم بیش از ده‌ها عراده توپ، صدها تانک مدرن و سایر سلاح‌های منحنی‌زن دشمن روی منطقه درگیری به صورت متراکم اجرا می‌شد. هلی‌ کوپتر‌های توپدار ساخت روسیه و فرانسوی یگان هوانیروز سپاه سوم دشمن هم از آسمان خود را بر فراز مواضع رزمندگان سبک اسلحه ایرانی رسانده و به شدت آنان را زیر آتش گرفته بودند. در این لحظه نیروهای گردان میثم تمار به فرماندهی «عباس شعف» همرزم دیرینه محسن خود را به نزدیکی محل استقرار او رسانده بودند.
 
محسن تمام قد ایستاده بر روی جاده بر سر نیروهایی که بدون کمترین سنگر و جان‌پناهی هنوز در غرب جاده می‌جنگیدند فریاد می‌زد، طوری که دیگر صدایش هم گرفته بود. او برآشفته می‌گفت «برادرها بیایید پشت جاده لااقل از روبه‌رو کمتر اذیت می‌شید» عباس شعف خود را به محسن رسانده، او را در آغوش کشید. آن دو لحظاتی در آن جهنم آتش و دود در آغوش هم آرام گرفتند. هنوز چند قدمی از هم جدا نشده بودند که ناگهان انفجار مهیبی در نزدیکی محسن رخ داد و بعد...
 
هنگامی که عباس بالای سرمحسن رسید، او را دید که به همراه معاون دومش حسین تقوی‌منش و بی‌سیم‌چی‌شان به خاک شهادت غلطیده‌اند؛ سپس با ملایمت چفیه سیاه‌رنگ دور گردن محسن را باز کرد و با همان، صورت خاک‌آلود دوست و برادر شهیدش را پوشاند، گوشی بی‌سیم را به دست گرفت.
 
ـ احمد، احمد، شعف
 
متوسلیان: شعف، احمد بگوشم
 
ـ حاج آقا، خوب گوش کن؛ آتیش سنگین؛ محرم بی‌علمدار شد؛ آقا محسن... آقا محسن...
 
شعف دیگر نای صحبت کردن نداشت و احمد متوسلیان آنچه را که می‌بایست بشنود، شنیده بود.