گلشیفته فراهانی را بالاخره برهنه کردن + تصاویر

دفاع جالب ملکه هلند از حجاب + عکس

بئاتریکس" ملکه هلند در هنگام دیدار از اماکن مقدس دینی در کشورهای امارات و عمان، روسری بسته بود.
ملکه هلند انتقاد افراط گرایان راستگرا از وی درباره داشتن حجاب در بازدید از اماکن دینی در امارات و عمان را رد کرد و این انتقادات را " مهمل " توصیف کرد.

به گزارش خبرگزاری هلند، " بئاتریکس" ملکه هلند در هنگام دیدار از اماکن مقدس دینی در کشورهای امارات و عمان، روسری بسته بود.

"خرت فیلدرز" رهبر حزب ضداسلامی "آزادی" در هلند پیش از این در پارلمان این کشور به شدت از بستن روسری و داشتن توسط حجاب ملکه هلند انتقاد کرده بود.


"یوری روزنتال" وزیر خارجه هلند هم گفت که داشتن حجاب توسط ملکه به نشانه احترام به سنت های اسلامی در دو کشور عمان و امارات صورت گرفت.

ملکه هلند در سفر به این دو کشور عربی ساحل خلیج فارس، ویلیام الکساندر ولیعهد و عروسش ماکسیما را همراه داشت.

بئاتریکس هلند یا ملکه "بئاتریکس ویلهلمینا آرمگارد" متولد ۱۹۳۸ پس از درگذشت مادرش ملکه یولیانا در ۱۹۸۰ به راس قدرت در هلند رسید.

امریکا برای تحریم ایران دست به دامن جنیفر لوپز شد !

این اتفاق نهایت ذلالت دولت آمریکا و "اتحاد علیه ایران هسته ای" را نشان می دهد. اگر این گروه قدرت داشت و می توانست تحریم ها علیه ایران را به شرکت فیات تحمیل کند؛ چه نیازی احساس بود که به سراغ "جنیفر لوپز" بازیگر معلوم الحال! هالیوودی برود؟

 سایت بی بی سی فارسی در تازه ترین مطلبش از جنیفر لوپز به عنوان ابزار جدید برای تحریم علیه ایران نام برد. حال ماجرا از چه قرار است؟ خبر به نقل از بی بی سی فارسی: "اتحاد علیه ایران هسته‌ای" که یک گروه فشار آمریکایی است، تبلیغات خود علیه شرکت ایتالیایی فیات را به دلیل همکاری تجاری با ایران شدت بخشیده و از جنیفر لوپز، هنرپیشه و خواننده آمریکایی خواسته تا از بازی در فیلم‌های تبلیغاتی این شرکت خودداری کند. این گروه که علیه ایران و برنامه هسته‌ای آن فعالیت می‌کند، می‌گوید شرکت ایوِکو، یکی از شرکت‌های زیرمجموعه فیات، کامیون‌هایی را به ایران می‌فروشد که از آن برای "حمل‌ونقل موشک‌های بالیستیک و اعدام‌های خشونت‌بار در ملا عام" استفاده می‌کند."برای دیدن تصویر در اندازه وافعی بر روی آن کلیک کنید این اتفاق نهایت ذلالت دولت آمریکا و "اتحاد علیه ایران هسته ای" را نشان می دهد. اگر این گروه قدرت داشت و می توانست تحریم ها علیه ایران را به شرکت فیات تحمیل کند؛ چه نیازی احساس بود که به سراغ "جنیفر لوپز" بازیگر معلوم الحال! هالیوودی برود؟ اما در پایان توصیه ای می کنیم به شرکت محترم فیات، اگر بر فرض، یک در هزار، خدای نکرده، زبانمان لال، گوش شیطان کر، "خانم لوپز" ناز کردند و دیگر در فیلم های تبلیغاتی شما به ایفای نقش نپرداختند نگران نباشید. تا آنجایی که ما اطلاع داریم سینمای هالیوود از این دست بازیگرانی که عده ای احمق چشمشان به اندام آنها دوخته شده است کم ندارد. شما میتوانید برای تبلیغات از آنها استفاده کنید. شاید هم با قیمتی مناسب تر!

پدر و مادر ؟ خواهشا تا اخرشو بخون

آدما تا وقتي کوچيکن دوست دارن براي مادرشون هديه بخرن اما پول ندارن.
وقتي بزرگتر ميشن ، پول دارن اما وقت ندارن.
وقتي هم که پير ميشن ، پول دارن وقت هم دارن اما . . . مادر ندارن!...
به سلامتي همه مادراي دنيا...
 
 
پدرم ، تنها کسي است که باعث ميشه بدون شک بفهمم فرشته ها هم ميتوانند مرد باشند !
 
شرمنده مي کند فرزند را ، دعاي خير مادر ، در کنج خانه ي سالمندان ...
 

خورشيد
هر روز
ديرتر از پدرم بيدار مي شود
اما
زودتر از او به خانه بر مي گردد !

به سلامتيه مادرايي که با حوصله راه رفتن رو ياده بچه هاشون دادن
ولي تو پيري بچه هاشون خجالت ميکشن ويلچرشونو هل بدن !!!
 
 
 
سرم را نه ظلم مي تواند خم کند ،
نه مرگ ،
نه ترس ،
سرم فقط براي بوسيدن دست هاي تو خم مي شود مادرم ؛
 
سلامتيه اون پسري که...
..
10سالش بود باباش زد تو گوشش هيچي نگفت...
..
 20سالش شد باباش زد تو گوشش هيچي نگفت....
... ... ... ... ..
 30سالش شد باباش زد تو گوشش زد زير گريه...!!!
..
باباش گفت چرا گريه ميکني..؟
..
گفت: آخه اونوقتا دستت نميلرزيد...! :(
 
 
 
هميشه مادر را به مداد تشبيه ميکردم
که با هر بار تراشيده شدن، کوچک و کوچک تر ميشود…
ولي پدر ...
... ... ... ...
يک خودکار شکيل و زيباست که در ظاهر ابهتش را هميشه حفظ ميکند
خم به ابرو نمياورد و خيلي سخت تر از اين حرفهاست
فقط هيچ کس نميبيند و نميداند که چقدر ديگر ميتواند بنويسد …
بياييد قدردان باشيم ...
به سلامتي پدر و مادرها
 
 

(( قند )) خون مادر بالاست .
دلش اما هميشه (( شور )) مي زند براي ما ؛
اشک‌هاي مادر , مرواريد شده است در صدف چشمانش ؛
دکترها اسمش را گذاشته‌اند آب مرواريد!
حرف‌ها دارد چشمان مادر ؛ گويي زيرنويس فارسي دارد!
دستانش را نوازش مي کنم ؛ داستاني دارد دستانش .
 
 

دست پر مهر مادر
تنها دستي ست،
که اگر کوتاه از دنيا هم باشد،
از تمام دستها بلند تر است...
 
 
 
پدر و پسر داشتن صحبت میکردن!!
پدر دستشو ميندازه دوره گردنه پسرش ميگه پسرم من شيرم يا تو؟
پسر ميگه : من..!!
... ... ...
پدر ميگه : پسرم من شيرم يا تو؟؟!!
پسر ميگه : بازم من شيرم...
پدر عصبي مشه دستشو از رو شونه پسرش بر ميداره ميگه : من شيرم يا تو!!؟؟
پسر ميگه : بابا تو شيري...!!
پدر ميگه : چرا بار اول و دوم گفتي من حالا ميگي تو ؟؟
پسر گفت : آخه دفعه های قبلي دستت رو شونم بود فکر کردم يه کوه پشتمه اما حالا...
به سلامتي هرچي پدره
 

مادر
تنها کسيست که ميتوان "دوستت دارم"‌هايش رااا باور کرد
حتي اگر نگويد...???
 
سلامتي اون پدري که شادي شو با زن و بچش تقسيم ميکنه
اما غصه شو با سيگار و دود سيگارش!
 
 
 
مادر يعني به تعداد همه روزهاي گذشته تو، صبوري! مادر يعني به تعداد همه روزهاي آينده تو ،دلواپسي! مادر يعني به تعداد آرامش همه خوابهاي کودکانه تو، بيداري ! مادر يعني بهانه بوسيدن خستگي دستهايي که عمري به پاي باليدن تو چروک شد! مادر يعني بهانه در آغوش کشيدن زني که نوازشگر همه سالهاي دلتنگي تو بود!
مادر يعني باز هم بهانه مادر گرفتن....
 
 
 
پدرم هر وقت ميگفت "درست ميشود"...
تمام نگراني هايم به يک باره رنگ ميباخت...!
 
مردان پيامبر شدند؛
و زنان مادر؛
قداست پيامبران را توانسته‌اند به زير سوال ببرند؛
ولي قداست مادران را هرگز..!
 
 
 
آدم پير مي شود وقتي مادرش را صـــــــــــــــــــــــــــــ دا ميزند اما جوابي نميشنود.........
ممماااااااااااادددددددررررررر. .............
 
 
 
تو 10 سالگي : " مامان ، بابا عاشقتونم"
تو 15 سالگي : " ولم کنين "
تو 20 سالگي : " مامان و بابا هميشه ميرن رو اعصابم"
... ... ...
تو 25 سالگي : " بايد از اين خونه بزنم بيرون"
تو 30 سالگي : " حق با شما بود"
تو 35 سالگي : "ميخوام برم خونه پدر و مادرم "
تو 40 سالگي : " نميخوام پدر و مادرم رو از دست بدم!!!!"
تو  هفتاد سالگي : " من حاضرم همه زندگيم رو بدم تا پدر و مادرم الان اينجا باشن ...!
بيايد ازهمين حالا قدر پدرو مادرامونو بدونيم...
از اعماق وجودم اعتقاد دارم که هر روز، روز توست ...
 
 
 
بهشت از آن مادران است در حالي که به جز پرستاري و نگهداري از فرزندان ، هيچ حق ديگري نسبت به آتها ندارند و براي بيشتر چيزها اجازه ي بابا لازم است !!!!!
 
وقتي پشت سر پدرت از پله ها مياي پايين و ميبيني چقدر آهسته ميره ، ميفهمي پير شده ! وقتي داره صورتش رو اصلاح ميکنه و دستش ميلرزه ، ميفهمي پير شده ! وقتي بعد غذا يه مشت دارو ميخوره ، ميفهمي چقدر درد داره اما هيچ چي نميگه... و وقتي ميفهمي نصف موهاي سفيدش به خاطر غصه هاي تو هستش ، دلت ميخواد بميري
 
 
 

اینجا ایران است باور کنید !

سلام عکسهایی که در ادامه مطلب میبینید ایرانه خودمونه باورش واسه منم اولش سخت بود اما همشون واقعیا حداقل اونایی که تو شمال هستن رو خودم از نزدیک دیدم ببینید از دست ندید
ادامه نوشته

آفرین به من!

با صدای زنگ ساعت بیدار می‌شم. همین‌ طوری که چشمایم بسته‌ست، بی‌اختیار می‌گم:
 «خدایا شکر، من زنده‌ام! خدایا شکرت که به من، یه روز دیگه فرصت دادی که زندگی کنم، که بتونم آفریده‌های قشنگ تو رو تماشا کنم.»
 
 چشمام رو که باز می‌کنم، تصمیم‌هایی می‌گیرم، پیش خودم می‌گم:
 «حالا که زنده‌ام، حالا که این فرصت به من داده شده، این فرصت طلایی! ازش استفاده می‌کنم. نمی‌خوام امروزم مانند دیروز باشه. امروز یه روز دیگه‌ست و به‌طور حتم یه روز بهتر!
 
شاید مجبور باشم برخی کارها رو از روی اجبار انجام بدم؛ ولی باشه؛ همونا رو هم طوری انجام می‌دم که اگه مردم، یعنی فرصت زنده بودن ازم گرفته شد، بگم:
«آفرین به من! چه خوب زندگی کردم؛ چه‌قدر معنای زنده بودن را فهمیدم؛ چه‌قدر آدم خوبی بودم! تا تونستم از محبت‌هایی که خدا تو دلم گذاشته بود، بخشیدم، خسیس نبودم؛ خست عاطفی نداشتم. از همه‌ی چیزهای خوب تعریف کردم، حالا هر جا که بود و مال هر کی که بود. چون همه‌ی چیزای خوب، خدایی هستن. چه زیبایی و جمال یه آدم، چه خط خوب یه نفر، چه عادت خوب یه بنده‌ی خدا، چه یه منظره‌ی زیبا!»
 
باز با خودم فکر می‌کنم چه خوب می‌شه بعد از مردنم، وقتی که همه‌ی فرصت‌های زندگی از من گرفته شده، بتونم به خودم بگم: «آفرین به من! که خسیس نبودم، می‌دونستم که خزانه‌های خدا پر از گنجه! و جاهایی رو که من خالی می‌کنم، پر می‌کنه.  من از مالم بخشیدم. به اونایی که لازم داشتن، به یه گرسنه؛ به یه پیر، به یه تنها، به یه ناتوان، برای اسبا‌ب‌بازی یه بچه، برای خرج تحصیل یه آدم، برای هدیه به یه عروس و برای کمک به یه مسافر.»
 
به نظرم بخشیدن، یه جور شکر کردنه و شکر کردن فقط به زبون نیست، بلکه به عمله، برای شکر کردن، باید یه کاری انجام بدیم.
 
تصمیم‌ می‌گیرم که از لباسام هم ببخشم. مگه یه آدم، چند تا لباس می‌خواد؟ این‌جوری کمدم رو خلوت می‌کنم؛ سبک می‌شم. در گذشته هم هر وقت این کار رو کردم، یا سوغاتی‌ از جایی که هرگز انتظارشو نداشتم، بهم رسیده یا لباس‌های نو با قیمت‌های بسیار کم و باور نکردنی گیرم اومده، می‌دونم که اون بخشنده‌ی بی‌منت، جاهای خالی رو پر می‌کنه!
 
آخر سر هم، تصمیم می‌گیرم تو دلم یه خونه تکونی راه بیندازم! می‌خوام همه‌رو ببخشم! اونایی رو که ازشون گله دارم، اونایی که به من بی‌محبتی کردن، اونایی که جواب خوبی‌های منو ندادن و اونایی که با نیش حرف‌شون یا تیر نگاه‌شون، منو رنجوندن؛ همه‌رو می‌بخشم، آره، این‌جوری بهتره! چه‌قدر سبک می‌شم، دلم خالی می‌شه. خونه‌تکونی همیشه خوبه؛ هر لحظه! چرا باید منتظر نوروز سال بعد باشیم؟

انشا تکان دهنده یک دختر 10 ساله

می خواهم فاح**شه بشوم...
می خواهید در آینده چه کاره بشوید . الگوی شما چه کسی است ؟

"شاید اولین باراست که یک دختر بچه ده ساله چنین شغلی را انتخاب کرده .
" خوب نمی دانم که فاح××شه ها چه کار می کنند ... ( معلومه که نمی دانی ) ولی به نظرم شغل خوبی است . خانم همسایه ما فا×ح×شه است .این را مامان گفت . تا پارسال دلم می خواست مثل مادرم پرستار بشوم . پدرم همیشه مخالف است . حتی مامان هم دیگر کار نمی کند .من هم پشیمان شدم . شاید اگر مامان هم مثل خانم همسایه بشود بهتر باشد او همیشه مرتب است . ناخن هایش لاک دارند و همیشه لباس های قشنگ می پوشد . ولی مامان همیشه معمولی است . مامان خانم همسایه را دوست ندارد . بابا هم پیش مامان می گوید خانم خوبی نیست . ولی یک بار که از مدرسه بر می گشتم بابا از خانه آن خانم بیرون آمد . گفت ازش سوال کاری داشته . بابای من ساختمان می سازد . مهندس است . ازش پرسیدم یعنی ف*اح*ش*ه ها هم کارشان شبیه مهندس های ساختمان است ؟ خانم همسایه هنوز دم در بود . فقط کله اش را می دیدم . بابا یکی زد در گوشم ولی جوابم را نداد . من که نفهمیدم چرا کتکم زد . بعد من را فرستاد تو و در را بست .

... من برای این دوست دارم فا)ح)ش)ه بشوم چون فکر می کنم آدم های مهمی هستند . مامان همیشه می گوید که مردها به زن ها احترام نمی گذراند .ولی مرد ها همیشه به خانم همسایه احترام می گذارند مثلا همین بابای من . زن ها هم همیشه با تعجب نگاهش می کنند ، شاید حسودی شان می شود چون مامانم می گوید زنها خیلی به هم حسودی می کنند . خانم همسایه خیلی آدم مهمی است . آدم های زیادی به خانه اش می آیند . همه شان مرد هستند . برای من خیلی عجیب است که یک زن رئیس این همه مرد باشد . بعضی هایشان چند بار می آیند . بعضی وقت ها هم این قدر سرش شلوغ است که جلسه هایش را آخر شب ها تو خانه اش برگزار می کند . همکار هایش اینقدر دوستش دارند که برایش تولد گرفتند . من پشت در بودم که یکی از آنها بهش گفت تولدت مبارک . بابا می خواست من را ببرد پارک ، بهش گفتم امروز تولد خانم همسایه است . گفت می داند . آن روز من تصمیم گرفتم فاح)ش(ه بشوم چون بابا تولد مامان را هیچ وقت یادش نمی ماند .
تازه خانم همسایه خیلی پول در می آورد . زود زود ماشین هایش را عوض می کند . فکر کنم چند تا هم راننده داشته باشد که می آیند دنبالش . این ور و آن ور می برند .
من هنوز با مامان و بابا راجع به این موضوع صحبت نکردم . امیدوارم بابا مثل کار مامان با کار من هم مخالفت نکند "


سلام امیدوارم روش خوب تربیت فرزندان رو از همین الان اغاز کنیم 

"امان ز لحظه ی غفلت که شاهدم هستی !" واقعا زیباست حتما بخونید

چند روز پیش برای خرید شیرینی به یک قنادی رفتم . پس از انتخاب شیرینی ، برای توزین و پرداخت مبلغ آن به صندوق مراجعه کردم. آقای صندوقدار مردی حدوداً ۵۰ ساله به نظر می رسید . با موهای جوگندمی ، ظاهری آراسته ، صورتی تراشیده و به قول دوستان " فاقد نشانه های مذهبی!"
القصه… ، هنگام توزین شیرینی ها ، اتفاقی افتاد عجیب غریب ! اتفاقی که سالهاست شاهدش نبودم . حداقل در شهر گناهان کبیره (تهران) مدتها بود که چنین چیزی را ندیده بودم. آقای شیرینی فروش جعبه را روی ترازوی دیجیتال قرار داد، بعد با استفاده از جدول مقابلش وزن جعبه را از وزن کل کم کرد . یعنی در واقع وزن خالص شیرینی ها(NET WEIGHT) را به دست آورد. سپس وزن خالص را در قیمت شیرینی ضرب کردو خطاب به من گفت: "۸۰۰۰ تومان قیمت شیرینی به اضافه ۲۵۰تومان پول جعبه می شودبه عبارت ۸۲۵۰ تومان "
نمی دانم مطلع هستید یا خیر! ولی سایر شیرینی فروشیهای شهرمان ، جعبه را هم به قیمت شیرینی به خلق الله می فروشند. و اصلاً راستش را اگر بخواهید بیشترشان معتقدند که بیش از نیمی از سودشان از این راه است. اما فروشنده مذکور چنین کاری نکرد. شیرینی را به قیمت شیرینی فروخت و جعبه را به قیمت جعبه. کاری که شاید درذهن شمای خواننده عادی باشد ولی در این صنف و در این شهر به غایت نامعمول و نامعقول !
رودربایستی را کنار گذاشتم و از فروشنده پرسیدم : " چرا این کار را کردید؟!! " ابتدا لبخند زد و بعد که اصرار مرا دید ، اشاره کرد که گوشم را نزدیک کنم . سرش را جلو آورد و با لحن دلنشینی گفت : " اعوذ بالله من الشیطان الرجیم. ویل للمطففین…" و بعد اضافه کرد : " وای بر کم فروشان! داد از کم فروشی! امان از کم فروشی!"
پرسیدم : " یعنی هیچ وقت وسوسه نمی شوید؟!! هیچ وقت هوس نمی کنید این سود بی زحمت را…." حرفم را قطع می کند : "چرا ! خیلی وقتها هوس می کنم. ولی این را که می بینم…" و اشاره می کند به شیشه میز زیر ترازو. چشم می دوزم به نوشته زیر شیشه : "امان ز لحظه غفلت که شاهدم هستی! "
چیزی درونم گر می گیرد . ما کجاییم و بندگان مخلص خدا کجا ! حالم از خودم بهم می خورد. هزاربار تصمیم گرفته ام آدمها را از روی ظاهرشان طبقه بندی نکنم. به قول دوستم Label نزنم روی آدمها! ولی باز روز از نو و روزی از نو. راستی ما کم فروشی نمی کنیم؟ کم فروشی کاری ، کم فروشی تحصیلی ، گاهی حتی کم فروشی عاطفی !!!!!