گلشیفته فراهانی را بالاخره برهنه کردن + تصاویر



سلام عکسهایی که در ادامه مطلب میبینید ایرانه خودمونه باورش واسه منم اولش سخت بود اما همشون واقعیا حداقل اونایی که تو شمال هستن رو خودم از نزدیک دیدم ببینید از دست ندیدمی خواهم فاح**شه بشوم...
می خواهید در آینده چه کاره بشوید . الگوی شما چه کسی
است ؟
"شاید اولین باراست که یک دختر بچه ده ساله چنین شغلی را انتخاب کرده .
" خوب
نمی دانم که فاح××شه ها چه کار می کنند ... ( معلومه که نمی دانی ) ولی به نظرم شغل
خوبی است . خانم همسایه ما فا×ح×شه است .این را مامان گفت . تا پارسال دلم می خواست
مثل مادرم پرستار بشوم . پدرم همیشه مخالف است . حتی مامان هم دیگر کار نمی کند .من
هم پشیمان شدم . شاید اگر مامان هم مثل خانم همسایه بشود بهتر باشد او همیشه مرتب
است . ناخن هایش لاک دارند و همیشه لباس های قشنگ می پوشد . ولی مامان همیشه معمولی
است . مامان خانم همسایه را دوست ندارد . بابا هم پیش مامان می گوید خانم خوبی نیست
. ولی یک بار که از مدرسه بر می گشتم بابا از خانه آن خانم بیرون آمد . گفت ازش
سوال کاری داشته . بابای من ساختمان می سازد . مهندس است . ازش پرسیدم یعنی
ف*اح*ش*ه ها هم کارشان شبیه مهندس های ساختمان است ؟ خانم همسایه هنوز دم در بود .
فقط کله اش را می دیدم . بابا یکی زد در گوشم ولی جوابم را نداد . من که نفهمیدم
چرا کتکم زد . بعد من را فرستاد تو و در را بست .
... من برای این دوست دارم فا)ح)ش)ه بشوم چون فکر می کنم آدم های مهمی هستند .
مامان همیشه می گوید که مردها به زن ها احترام نمی گذراند .ولی مرد ها همیشه به
خانم همسایه احترام می گذارند مثلا همین بابای من . زن ها هم همیشه با تعجب نگاهش
می کنند ، شاید حسودی شان می شود چون مامانم می گوید زنها خیلی به هم حسودی می کنند
. خانم همسایه خیلی آدم مهمی است . آدم های زیادی به خانه اش می آیند . همه شان مرد
هستند . برای من خیلی عجیب است که یک زن رئیس این همه مرد باشد . بعضی هایشان چند
بار می آیند . بعضی وقت ها هم این قدر سرش شلوغ است که جلسه هایش را آخر شب ها تو
خانه اش برگزار می کند . همکار هایش اینقدر دوستش دارند که برایش تولد گرفتند . من
پشت در بودم که یکی از آنها بهش گفت تولدت مبارک . بابا می خواست من را ببرد پارک ،
بهش گفتم امروز تولد خانم همسایه است . گفت می داند . آن روز من تصمیم گرفتم
فاح)ش(ه بشوم چون بابا تولد مامان را هیچ وقت یادش نمی ماند .
تازه خانم همسایه
خیلی پول در می آورد . زود زود ماشین هایش را عوض می کند . فکر کنم چند تا هم
راننده داشته باشد که می آیند دنبالش . این ور و آن ور می برند .
من هنوز با
مامان و بابا راجع به این موضوع صحبت نکردم . امیدوارم بابا مثل کار مامان با کار
من هم مخالفت نکند "
چند
روز پیش برای خرید شیرینی به یک قنادی رفتم . پس از انتخاب شیرینی ، برای
توزین و پرداخت مبلغ آن به صندوق مراجعه کردم. آقای صندوقدار مردی حدوداً
۵۰ ساله به نظر می رسید . با موهای جوگندمی ، ظاهری آراسته ، صورتی
تراشیده و به قول دوستان " فاقد نشانه های مذهبی!"
القصه… ، هنگام
توزین شیرینی ها ، اتفاقی افتاد عجیب غریب ! اتفاقی که سالهاست شاهدش
نبودم . حداقل در شهر گناهان کبیره (تهران) مدتها بود که چنین چیزی را
ندیده بودم. آقای شیرینی فروش جعبه را روی ترازوی دیجیتال قرار داد، بعد
با استفاده از جدول مقابلش وزن جعبه را از وزن کل کم
کرد . یعنی در واقع وزن خالص شیرینی ها(NET WEIGHT) را به دست آورد. سپس
وزن خالص را در قیمت شیرینی ضرب کردو خطاب به من گفت: "۸۰۰۰ تومان قیمت
شیرینی به اضافه ۲۵۰تومان پول جعبه می شودبه عبارت ۸۲۵۰ تومان "
نمی
دانم مطلع هستید یا خیر! ولی سایر شیرینی فروشیهای شهرمان ، جعبه را هم به
قیمت شیرینی به خلق الله می فروشند. و اصلاً راستش را اگر بخواهید
بیشترشان معتقدند که بیش از نیمی از سودشان از این راه است. اما فروشنده
مذکور چنین کاری نکرد. شیرینی را به قیمت شیرینی فروخت و جعبه را به قیمت
جعبه. کاری که شاید درذهن شمای خواننده عادی باشد ولی در این صنف و در این
شهر به غایت نامعمول و نامعقول !
رودربایستی
را کنار گذاشتم و از فروشنده پرسیدم : " چرا این کار را کردید؟!! " ابتدا
لبخند زد و بعد که اصرار مرا دید ، اشاره کرد که گوشم را نزدیک کنم . سرش
را جلو آورد و با لحن دلنشینی گفت : " اعوذ بالله من الشیطان الرجیم. ویل
للمطففین…" و بعد اضافه کرد : " وای بر کم فروشان! داد از کم فروشی! امان
از کم فروشی!"
پرسیدم : " یعنی هیچ وقت وسوسه نمی شوید؟!! هیچ وقت
هوس نمی کنید این سود بی زحمت را…." حرفم را قطع می کند : "چرا ! خیلی
وقتها هوس می کنم. ولی این را که می بینم…" و اشاره می کند به شیشه میز
زیر ترازو. چشم می دوزم به نوشته زیر شیشه : "امان ز لحظه غفلت که شاهدم
هستی! "
چیزی
درونم گر می گیرد . ما کجاییم و بندگان مخلص خدا کجا ! حالم از خودم بهم
می خورد. هزاربار تصمیم گرفته ام آدمها را از روی ظاهرشان طبقه بندی نکنم.
به قول دوستم Label نزنم روی آدمها! ولی باز روز از نو و روزی از نو.
راستی ما کم فروشی نمی کنیم؟ کم فروشی کاری ، کم فروشی تحصیلی ، گاهی حتی
کم فروشی عاطفی !!!!!