زمانی درویشی تنگدست به در خانه منعمی رفت و گفت:

شنیده ام مالی در راه خدا نذر کرده ای که به درویشان دهی من نیز درویشم.خواجه گفت:

من نذر کوران کرده ام تو کور نیستی!

درویش تاملی کرد و گفت:

ای خواجه کور حقیقی منم که درگاه خدای کریم را گذاشته به در خانه چون تو گدائی آمدم!